کتاب افسانه های جنوب (استان بوشهر)
اثر ناهید جهازی
ناهید جهازی در سال ۱۳۴۹ در شهر بوشهر زاده شد. پس از اخذ دیپلم موفق به دریافت مدرک کارشناسی رشته تئاتر و کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی از دانشگاه هنر تهران گردید. وی سالهاست در حوزه فرهنگ عامه پژوهش می کند.
آثار ایشان:
۱_آیین های نمایشی زمستانی در ایران
۲_ آیین های نمایشی در ایران از ۱۲۹۹ تا ۱۳۲۰
۳_باز آفرینی افسانه های ایرانی
۴_بازوی ستاره دریایی ( داستان کوتاه)
۵_رادیو و راویان قصه ها
۶_خوابگاه دختران…
در این مجموعه افسانههای رایج در میان مردم استان بوشهر گردآوری شده است؛ نخست، موقعیت جغرافیایی بوشهر توصیف میشود. سپس عناصر مادی و ابزاری موجود در افسانههای این سرزمین یک به یک توضیح داده شده به الگوهای افسانهها اشاره میگردد. پس از آن افسانهها در طبقهبندیهای ویژه فراهم میآیند که عبارتاند از: افسانههایی با قهرمان مرد قوی، افسانه ملکمحمد، افسانههای شاه و وزیر، افسانه حیوانات، افسانههای دختران مظلوم، دختران قوی، خارکن، قهرمان ابله، افسانههای مسخ انسان به حیوان، افسانههای شیطان و افسانههای امروزی. پایان کتاب شامل واژهنامهای ست که معانی واژگان و عبارات لهجه بومی بوشهر، درج گردیده است.
افسانه های جنوب بار نخست در سال ۱۳۸۱ با مقدمه زنده یاد منوچهر آتشی منتشر شد و خیلی زود نایاب شد. و پس از ۱۵ سال در سال ۱۳۹۶ مجددا منتشر و به طراحی جلد محمد رضا بیگناه روانه بازار کتاب شد. در این اثر ۶۹ افسانه از نقاط مختلف استان ضبط و ثبت شده است.
به قلم ناهید جهازی:
کار جمعآوری افسانههای بوشهر را بهطور جدی از سال ۱۳۷۸ برای پایاننامه کارشناسیام شروع کردم. عنوان پایاننامهام “جنبههای نمایشی افسانههای جنوب” بود. در آن زمان آقای غلامحسین هادینژاد از همدانشگاهیهایم و معلم روستای شُنبه “اکنون شهر شُنبه می باشد” از توابع خورموج بود. زاویه این روستا را به من معرفی کرد. البته به جز شنبه به سایر روستاهای منطقه دشتی هم رفتم. در بوشهر هم آقای داریوش غریبزاده زحمت معرفی راویانی مثل علی دشتی نوحهخوان معروف بوشهری را کشیدند. در جریان کار، قصهها را ضبط میکردم. بعد از ضبط قصهها روی نوار کاست آنها را با دقت پیاده کردم. البته پیاده کردن قصههایی که با لهجه غلیظ منطقه دشتی و بعد تنگستان و دشتستان ضبط شده بود، کار راحتی نبود. در مرحله بعد قصهها بازنویسی شدند و سعی شد لهجه راویان در قصهها حفظ شود. واژههای محلی در پانویس توضیح داده شدند و آوانگاری شدند. آن زمان هنوز با طبقهبندی قصههای ایرانی که از سوی “اولریش مارزلف” انجام شده بود، آشنایی نداشتم. در نتیجه قصهها را با یک طبقهبندی خودساخته دستهبندی کردم.
استانی از کتاب: من بزرگ بودم، پدرم کوچک بود. “راوی زینب کمالی از خورموج”
پدرم تو گهواره بود. گریه و بی قراری می کرد. مادرم دو پول بهم داد گفت برو یه تخم مرغ بیار تا بدم به پدرت. رفتم آوردم؛ |تخم مرغ| رنگ کرده بود. همین که رسیدم در خونه، افتاد شکست. یه خروسی از داخلش درآمد رفت روی جاده. رفتم بگیرمش پرید رفت طرف اهرم. خروس خیلی بزرگ بود از شتر بزرگتر. همین طور می رفت به طرف شمال؛ بهش نمی رسیدم. به خانه آمدم به مادرم گفتم کمی نان و خرما بده تا بروم دنبالش. رفتم ولی به خروس نرسیدم تا اهرم رفتم خروس را گم کردم. قافله ای هی می اومد. سؤال کردم شما خروس مرا ندیده اید؟ گفتند ما اومدیم یه خروس به چغادک رفت. تند تند رفتم پیداش کردم. هی او برو و من برو دوباره گمش کردم. از یکی پرسیدم خروس ما ندیدی؟ گفت بله دیدم هی می رفت برازجان میان راه برازجان رفتم آن طرف تر، قافله ای دیدم گفتم خروس مرا ندیدین؟ گفت ما دیدیم که طرف فیروزآباد و فراشبند می رفت. دوباره گمش کردم. رفتم آن طرف تر، یه قافله دیگه جلوم شد. سؤال کردم شما یه خروس مال من تو این راه ندیدین؟ گفتند ما دیدیم این راه گرفته بود می رفت میمند. رفتم میمند تا هی بُرّا می کشه “با خرمنکوب گندم را از کاه جدا می کنند” رفتم پیش صاحب خرمن گفتم: این خروس مال منه، خروسم بده می خوام ببرمش. صاحب خرمن به من نهیب زد و گفت: تو غلط می کنی. با هم دعوا شدیم. رفتم پیش کدخدا شکایت کردم. خروس مرا از صاحب خرمن گرفت و دادم. گفت بخاطر زحمت هایش دو گونی برنج بده. صاحب خرمن دو گونی برنج به من داد نهادم روی خروس، خودم هم نشستم بالایش…
✍️لیلا حیاتی
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.