۰ از ۵
(از ۰ نظر)
موجود

سنگ و سایه (رمان)


نویسنده:      محمد رضا صفدری

انتشارات:     ققنوس

شابک:        9789643119331

قطع:           رقعی

سال نشر:      1395

وزن:            146

تعداد صفحات:144

تقدیرشده در بخش رمان ادبیات پایداری-آذر٨٣

تعداد
قیمت:
۹۵,۰۰۰ تومان
  • پشتیبانی 24 ساعته
  • ضمانت اصالت کالا
  • ارسال سریع کالا
  • پرداخت آنلاین امن

کتاب سنگ و سایه
اثر محمد رضا صفدری

سنگ و سایه گونه ای یارکشی پیش از بازی بود که از هر بازی ای زیباتر می نمود و کودک می خواست که بازی هرگز آغاز نشود؛ همچنان ایستاده باشند پشت به مهتاب، چشم به سایه ها که بر زمین افتاده بودند. چنین نمی شد. سردسته ها سنگ به سایه دلخواه خود می انداختند و یارگیری آغاز می شد. گاه پیش می آمد که سنگ بر سایه کودک می ماند اما او از جا تکان نمی خورد. دلش می کشید سنگ پیوسته در راه باشد و سایه در خنکای خاک مهتاب گرفته، بماند. شیوه دیگر برای یارگیری، «چرچر، دست پر» بود. بدین گونه که سردسته ها در کنار هم می ماندند و بچه ها دست به گردن هم انداخته دور می شدند و با هم می خواندند که یکی ماه باشد و دیگری ستاره، یا یکی آسمان باشد و دیگری آفتاب.

یکی دیگر از بازی های شبانه « اسبم چه رنگ » نام داشت.

سردسته بر روی سنگی می نشست سر لوت ( ۲) را به دست می گرفت و سر دیگر در دست کسی می ماند که می بایست به چیستان او پاسخ می داد. آن کس می گفت: « اسبم چه رنگ؟ »
سردسته می گفت: « رنگارنگ. »
آن کس می پرسید: « چه مالی در میدان؟ »
سردسته که فرمانروای بازی بود، نشانه های اسب یا گاوی را می داد که صبح از خانه بیرون می رفت و پسینگاه به خانه بر می گشت. پرسنده اگر کودک بود، نشانه ها روشن بود و چیستان را پاسخ می گفت. لوت را به دست می گرفت و بچه ها را به پیش می راند. اگر بچه ای بزرگ تر لوت را به دست می گرفت، کارش سخت می شد. می بایست گله بچه ها را هِی می کرد و تا پاری راه از دکه دورشان می کرد. بچه ها را با لوت می زد که بهش نزدیک نشوند.
سردسته یک دو گام دور از بچه ها می ایستاد، از دور رو می کرد به شاه داد می زد:
« چَرچِرانی؟ » ( ۳)
شاه داد می زد: « بشور! »
او بچه ها را با لوت می شورید و از خود دور می کرد. جست وخیز بچه ها برای گرفتن سردسته که آماده گریختن بود.
سردسته باز رو به شاه فریاد می کشید: « چرچرانی؟ »
شاه داد می زد: « بشور! بشور تا مرده شور! »
سردسته گله را هِی می کرد. باز همان صدا: « چرچرانی؟ »
همین که شاه داد می زد: « رها. » سردسته می دوید. اگر از دست گله رها می شد، از نو سر لوت را به دست می گرفت و به چیستان دیگر پاسخ می گفت.
کم تر پیش می آمد که سردسته گرفتار نشود. بی درنگ یکی از پشت سر چشم های او را می بست و یکی او را بر روی زمین دراز می کرد. در هیاهو و تاریکی هر یک مشتی خاک از زیر پیکر او بر می داشت. آن گاه رهایش می کردند. سردسته به پیشگاه شاه می آمد: « شاه، سلام. »
شاه می گفت به او: « سلام، گردنت هم خُرد. »
سردسته می گفت: « شاه، توی راه دزدها ریختند سرم. »
سردسته ناگزیر بود پاسخگوی پرسش های شاه باشد. چه کسی چشم های او را بست، چه کسی او را گرفت؟ چه کسی با مشت او را زد، چه

مشخصات کالا
وزن 146 گرم
نویسنده

محمد رضا صفدری

ناشر

ققنوس

موضوع

ادبیات، داستان

زبان

فارسی

سال نشر

1395

نوبت چاپ

2

قطع

رقعی

نوع جلد

شومیز

نوع کاغذ

تحریر

تعداد صفحات

144

شابک

9789643119331

کد کالا

sh203

هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.

اولین نفری باشید که دیدگاهی را ارسال می کنید برای “سنگ و سایه (رمان)”

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کالاهای مرتبط

رفتن به بالای صفحه

ارتباط با شهر خورشید

۰۹۳۸۲۱۵۸۹۶۷
با ما در تماس باشید

فروشگاه اینترنتی کتاب شهر حورشید، اولین فروشگاه آنلاین و جامع فروش کتاب نویسندگان استان بوشهر است.
تمامی حقوق این سایت متعلق به شهر خورشید می باشد.
Copyright © 2020 shahrekhorshiid.ir

×
واتساپ
اینستاگرام
پشتیبانی در پیام رسان ها