کتاب نهنگ تاریک
اثر سعید بردستانی
به خانه که رسیدم آنها را دیدم. سه نفر بودند و هر سه سخت مشغول کار. سرم شروع به خاریدن کرد. همان که چاق بود رو به من که بی کار ایستاده بودم گفت: « چرا وایسادی؟ لااقل یه دستی برسون. »
شرمنده شدم که چرا خودم دست به کار نشده بودم. پس کمک کردم و سر دیگر کاناپه را گرفتم تا به جای دلخواه مرد رسیدیم. همین موقع مرد لاغری که آویزان نردبان تاشو بود به من گفت: « یه فازمتر به من نمی دی؟ » گیج شده بودم و یادم رفته بود معمولاً فازمتر را کجا می گذارم. همان مرد دوباره گفت: « فکر کردن نداره. توی کشوی بالایی کابینت آشپزخونه ست. » راست می گفت. فازمتر را آخرین بار آنجا گذاشته بودم.
فازمتر را که آوردم، جرات کردم بپرسم: « عذر می خوام که مزاحمتون می شم، با وسایل من دارین چی کار می کنین؟ » ولی قبل از من مرد چاق یکدفعه پرسید: « توی خونه به این درندشتی یه چیزی پیدا نمی شه گلومون رو تر کنیم؟ »
همین موقع زنی که شبیه شپش بود از پشت فرگاز درآمد و گفت: «فکر کنم یه کم دوغ باشه. دوغ خوبه؟ »
مرد فنی لوستر در دست از نردبان پایین آمد، گفت: « دوغ! هیچی دلچسب تر از دوغ نیس، پرنسس! »
زنی که شبیه شپش بود گفت: « دوغ می یارم، به شرطی که هر دو برین پای دستشویی غرغره کنین. حلقتون پر از خاکه. » و با یک حرکت نمایشی، پوزه بند پارچه ای اش را برداشت و لب های هرزه اش را به من نشان داد.
کمی بعد صدای دو غرغره همزمان توی تمام ساختمان پیچید. وقتی برگشتند، مرد فنی گفت: « چند وقته این شیر آب گرمت خرابه؟ تا حالا کسی رو دیدی با آب سرد غرغره کنه؟ »
پرنسس برایشان دوغ ریخت و رو به من گفت: « به جای اینکه اونجا وایسی و بروبر ما رو نگاه کنی، یه کم به فکر خونه خرابت باش. »
انتظار داشتم بگویم: « چشم. » ولی گفتم: « جداً عذر می خوام. می تونم یه زنگ کوچیک بزنم به پلیس؟ »
هر سه پچ پچ کردند و بعد گفتند: « چرا که نه، خونه خودته. »
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.